به گزارش خبرگو ، ایران نوشت: «مهاجرت 7 هزار نفر در عرض 5 سال از شهر مرزی نهبندان، تهدیدی جدی برای کشور است.» این جمله محمد محمدی معاون سیاسی فرمانداری نهبندان است. او روی نقشه توضیح میدهد که چطور میشود پس از عبور از مرز نهبندان با افغانستان راه کویر را در پیش گرفت و بیدردسر به یزد یا ورامین رسید. فقر امکانات اولیه زندگی، فقر در زیرساختها و خشکسالی در جنوبیترین شهرستان خراسان، این شهر را با مشکلات زیادی رو به رو کرده است. مشکلاتی که باعث مهاجرت مردم از این شهرستان مرزی به شهرهای بزرگ و تهی شدن مرزهای شرقی شده است.
هنوز پای گاز شهری به نهبندان نرسیده و معادن سرشار سنگ آن به خاطر نبود زیرساخت برق، خام فروشی میشود. بازارچه مرزی «دوکوهانه» هم که سالها محل درآمد ساکنان این شهرستان بوده، بسته شده و میلیاردها تومان سرمایهای که صرف زیرساختهای آن شده، خاک میخورد. در واقع مشکل تعطیلی بازارچههای مرزی استان، تنها به دوکوهانه نهبندان محدود نمیشود، غیر از اینجا بازارهای مرزی «یزدان»، «میل 73» یا «گلورده»، هم تعطیل شده و تنها بازارچه فعال، بازارچه «ماهیرود» در شهرستان «سربیشه» است.
بازارچه دوکوهانه
از جاده فرعی که فقط به خاطر بازارچه مرزی دوکوهانه آسفالت شده، به سمت نقطه صفر مرزی میرویم. جادهای 40کیلومتری که در گذشته محل عبور و مرور کامیونها بوده و حالا هیچ ماشینی در آن تردد نمیکند. از «نرخرکوه»، «عروس کوه» و کوه «چاهژالهای» میگذریم. کوههایی که مثل فانوس دریایی تنها نشانههای این کویر برهوت برای چوپانها و بومیها هستند. جای جای جاده به خاطر سیلهای کویری نیمه خراب شده و میشود رد پای آب را در کویر دنبال کرد. توی جاده از کنار روستاهای چاهژالهای و دوکوهانه میگذریم. چند کیلومتر آن طرفتر، مقابل در بسته شده بازارچه میایستیم. بازارچه مرزی که برای ساختنش 25 میلیارد تومان هزینه شده و از سال 93 به طور کامل تعطیل است. در این بازارچه 300 نفر از اهالی روستاهای اطراف شاغل بودند و بعد از تعطیلی، همه مصیبت زندگی در این صحرای بیآب و علف یکجا روی سر روستاییان هوار شد. باد تندی گرد و خاک را به هوا بلند میکند. از اینجا میشود پاسگاه مرزی ایران را دید و پاسگاهی روی کوه در خاک افغانستان. بعد از چند دقیقه با علی روشندل رئیس بازارچه داخل این بازارچه مرزی میشویم. سولههای بزرگ خالی و محوطه قرنطینه حیوانات، غرفههای فروش و انبارهای سرپوشیده، در سکوتی سهمگین خاک میخورند. در واقع 25 میلیارد تومان در حال مستهلک شدن است. تنها چند گوسفند قرنطینه را میبینم که نشان از فعالیت کم بازارچه دارد. روشندل دوست ندارد صدایش را ضبط کنیم و خودش کاغذ و خودکاری میآورد تا از حرفهایش یادداشت بردارم: «اینجا سال 72 افتتاح شد و در نیمه دوم سال 88 تعطیل شد و با توجه به گشایش مرز ماهیرود در سال 94 کاملاً تعطیل شد.» روشندل از امکانات منحصر به فرد این بازارچه مانند 2 هکتار فضای قرنطینه برای «مال» میگوید: «500 تن ظرفیت 2 سوله اینجاست. 3سوله دیگر حدود 320 تن ظرفیت دارد. 20 غرفه برای تجار دارد و آب و برق و تلفن همراه و باسکول 60 تنی آلمانی. ساختمان مسکونی و ساختمان اداری گمرک هم 6 هکتار فضا دارد.»
شنیدهها در نهبندان در مورد تعطیلی بازارچههای مرزی دوکوهانه از اختلافات بین نمایندههای مجلس شهرستانهای خراسان جنوبی حکایت دارد. این موضوع را از روشندل میپرسم و او در پاسخ میگوید: «بر اساس شنیدهها تجار افغان گفتهاند هیچ جا بجز بازارچه ماهیرود خوب نیست. ماهیرود آن زمانی که ما در اینجا کار میکردیم، فقط بیابان بود و یکدفعه ساخته شد. حالا هم کلی نامهنگاری با استانداری استان فراه افغانستان شده اما قبول نمیکند. حتی استاندار خراسان جنوبی هم یکبار با استاندار فراه صحبت کرد و مصوباتی هم صورت گرفت اما عملی نشد. حالا چند وقتی است با تلاشهایی که انجام شده، از اینجا مختصری دام وارد میشود و ما باید همین را حفظ کنیم.»
پتانسیل بازارچههای مرزی نهبندان روی هوا مانده. شاید بشود با حساب سرمایه ساخت 25 میلیاردی بازارچه دوکوهانه و در نظر گرفتن تعطیلی دو بازارچه مرزی دیگر به رقم 80 میلیاردی رسید. رقمی که شاید بشود با آن تمام مهاجران خراسان جنوبی و نهبندان را به شهرشان برگرداند.
محمدرضا فخر رئیس سازمان بازارچههای مرزی خراسان جنوبی شنیدههای ما را از اختلافات میان نمایندههای مجلس استان در مورد بازگشایی مرز ماهیرود بشدت تکذیب میکند: «این حرفها ظن مردم و برداشتهای محلی است. دولت افغانستان به صورت یکطرفه این بازارچهها را تعطیل کرد. بحث جانمایی مرز ماهیرود هم با تصمیمات کارشناسی و مصوبه هیأت دولت بوده و ما درسطح بالای نظام پیگیر این موضوع هستیم اما هنوز اقدام عملی در این زمینه انجام نشده. بحث بازگشایی بازارچههای مرزی یک مطالبه عمومی است. غیر از استان خراسان جنوبی یک بازارچه در خراسان شمالی و یکی هم در شمال سیستان و بلوچستان تعطیل شده.»
روستای دوکوهانه
بازارچه دو کوهانه در 4 کیلومتری روستای خشک و بیآب و علف دوکوهانه در میان صحراست. درست رو به روی روستا، صخرهای شبیه شتری دوکوهانه از زمین بیرون زده که دلیل نامگذاری این روستاست. از جاده آسفالت وارد خاکی میشویم و روستا جلوی چشممان ظاهر میشود. دوکوهانه با 30 خانواری که در آن زندگی میکند حال نزاری دارد. روزگاری شلوغ بوده و مردانش هر روز برای کار به بازارچه میرفتهاند و درآمدی داشتهاند اما بعد از تعطیلی بازارچه ورق برمیگردد. خشکسالی هر روز بیشتر گلوی روستا را میفشرد و مردم را به شهرهای دیگر تبعید میکند. محمدعلی از ورودی خانه گلیاش بیرون میآید. خانهای سرد با سقف چوبی موریانه خوردهای که هر لحظه ممکن است روی سرشان خراب شود.محمدعلی یوسف زهی متولد همین روستاست. او از روزهایی میگوید که اهالی روستا به بازارچه میرفتند و درآمد اندکی داشتند: «آن موقع کار بود و میرفتیم جان میکندیم اما درآمد داشتیم. از چاه ژالهای و کوه لولهای هم میآمدند. بازارچه که تعطیل شد کامیونها هم رفتند سمت ماهیرود. آن موقع اوضاع خیلی خوب بود اما حالا همه رفتهاند. اینهایی که ماندهاند دارند عمرشان را تلف میکنند. اینجایی که شما هستی، خانه درجه یک روستاست، بقیه را حتی داخلشان هم نمیتوانی بروی.»
روستا خشکیده و هر 15 روز یک بار 12هزار لیتر آب به آن میرسانند و نفت از روستای «طبسین» میرسد که برای گرم کردن خانه و پخت و پز است. درآمدی هم اگر باشد از کارگری پسرانشان در شهرهای دیگر است و یارانه سر ماه. یارانهای که چند کیسه آرد میشود و بقیهاش هم به کار پول برق میآید و تمام.
باد سرد کویر خارها را جا به جا میکند و زنی به دو گوسفندش در صحرا چشم دوخته و زنی دیگر دبهای آب روی دوش گرفته و به خانه میبرد. اینها همه نشانههای زندگی در این روستاست. مهناز با لباس رنگارنگش دور خانه میچرخد و ریزش دیوار خانهاش را نشانمان میدهد. داخل خانه هم چوبی زیر سقف گذاشتهاند که روی سرشان آوار نشود. همه آن چیزی که خانهاش دارد یک زیلوی خاک گرفته است و یک دست رختخواب. در روستا جلوی هر خانه دو یا سه گوسفند بستهاند که به قول خودشان: «با این وضع گرانی خوراک و کاه کیلویی 600 تومان نمیارزد. توی صحرا هم چیز دندانگیری نصیب زبان بستهها نمیشود.»
روستای چاه ژالهای
چاه ژالهای در 6 کیلومتری دوکوهانه هم مانند بسیاری از روستاهای استان هر روز از جمعیت خالیتر میشود. خشکسالی و نبود کار معنای زندگی را تهی کرده. داخل روستا خانهها یکی در میان خالی است؛ مردها حال حرف زدن ندارند و زنها در تشتهای کوچک توی خانه مشغول شستن رخت هستند. اینجا هم مانند روستای دوکوهانه مردم برای حمام کردن توی خانه آب گرم میکنند و روی سرشان میریزند. اما زمان تعطیلی مدرسه کانکسی بچههای کوچک با خود شادی و رنگ به روستای غمگین میاورند.
حسین مردی جا افتاده است که متولد روستای چاه ژلهای است. او به اجبار پدرش در روستا مانده. پدرش هم با دستاری سفید روی سر و چروکهایی که تمام صورتش را پوشانده با خنده میگوید: «اگر شما برید من زیر خاک میروم» حسین از مشکلات زندگی میگوید: «تا روزی که بازارچه بود خوب بود. من میرفتم کار میکردم. بعد از تعطیلی بازارچه 40 خانوار از این روستا رفتند به شهر. خیلیها دختران و پسرانشان را به گرگان و زابل فرستادند تا کار کنند و پول بفرستند. بعضی هم شناسنامه ندارند که از روستا بیرون بروند. بیرون هم بروند اگر دستگیر شوند فکر میکنند افغان هستند و دردسر میشود»
محمدی معاون سیاسی فرمانداری نهبندان میگوید: «عشایر و روستاییان ما واقعاً با کمترین امکانات میسازند؛ نه شغلی دارند نه کاری و با بدترین شرایط زندگی میکنند. یکی از مسائلی که باید مورد توجه نظام قرار بگیرد همین نگه داشتن جمعیت در نهبندان است. اگر با همین وضعیت پیش برویم شاید ظرف 10 یا 20 سال آینده، هیچ سکنهای برای حفاظت از مرز نماند. متأسفانه یکی از پتانسیلهای شهرستان همین بازارچه مرزی بود که حالا به این وضعیت رسیده. جدا از این حتی در شهرستان نهبندان یک کارخانه نداریم که بگوییم 50 نفر در آن کار میکنند.»
تازه میشود فهمید چرا با همه سختی مهاجرت در عرض 5 سال 7 هزار نفر از این شهرستان بار سفر بستهاند. یاد جمله راننده میافتم که میگفت: «بودجه مثل یخ است تا دست به دست شود و به ما برسد، آب شده.»
منبع:اقتصاد آنلاین