به گزارش خبرگو ،هستی وفامهر: کسانی که تجربه نوشتن دارند میدانند گاه یک تصمیم کوچکچنان تاثیری بر کیفیت اثر میگذارد که اساسا ممکن است تمامی ابعاد آن را تحتالشعاعقرار دهد. با وجود این، گاهی جسارت نویسنده تعریفی جز این ندارد که او تصمیمات مهمو خارج از عرف و روال بگیرد. اولین رمان محمدجواد صابری پر است از کنشهاینامتعارفی که گاه ممکن است خواننده را در نیمه راه از خواندن رمانش منصرف کند.نویسنده رمان «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» اما میگوید: «بهترین نویسندگان،خونسردترین آنها هستند.» این گفته او البته به نظر میرسد بیشتر نوعی توصیه بهخوانندهاش است؛ یک راهنمایی زیرکانه برای این که خواننده متقاعد به صبر و تاملبیشتر شود. گفتوگوی پیش رو علاقه صابری به گریز از مرکز را نشان میدهد. اوحاشیه میرود، چرا که معتقد است فهم رمان، نیاز به حاشیهنگاری دارد.
سنجه بسیاری افراد برای این که یکاثر هنری را خوب بیابند، بازگشت مجدد به آن است. منظورم این است که وقتی یک فیلمتمام میشود اگر بیننده آن را زیبا یافته باشد ممکن است صحنه اولش را دوباره تماشاکند. همین موضوع میتواند در مورد یک تابلو نقاشی، یک عکس و... هم وجود داشتهباشد. به نظر میرسد در نوشتن «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» این امر کاملا مدنظرتان بوده و رمان را طوری ادامه میدهید و به پایان میبرید که خواننده به عقببرگردد. برای این کار طرح و برنامه خاصی داشتید؟
قطعا. به نظرم بهترین نویسندهها، خونسردترین آنها هستند.حداقل من از نوشتههایی که با خونسردی نوشته میشوند بیشتر لذت میبرم، هر چندگاهی شاید این خونسردی اعصاب خواننده را خرد کند. موضوع بعدی این که به نظرمبهترین نوشتهها، نوشتههای ناتمام هستند. من میخواهم این دو گزاره را کنار همبگذارم و به سوال شما جواب بدهم. همان طور که گفتم تعمدا طرح و توطئهای چیدهامکه خواننده مجبور شود حین خواندن یا وقتی کتاب تمام شد به آغاز کتاب بازگردد. بهنظر من اساسا این اتفاق زمانی رخ میدهد که خواننده احساس کند همه آن چیزی که بایدمیدانست را ندانسته است، یعنی این که احساس میکند داستان همچنان ادامه دارد.داستانهای خوب جوری تمام میشوند که ناتمام میمانند و در واقع ادامه آن در ذهن وفکر خواننده و از طریق حدس و گمان امکانپذیر میشود. در عین حال نمیتوان داستانرا ناتمام گذاشت، یعنی از نظر فرمی باید داستان تمام شود. این جا در واقع با نوعیپارادوکس روبهرو هستیم و فائق آمدن بر این پارادوکس، ارتباط مستقیمی با تولید یکاثر خوب دارد.
اگر مصداقی حرف بزنیم و به طور خاصبه رمان شما اشاره کنیم، این پارادوکس چطور اتفاق میافتد؟
بگذارید به این سوال با مراجعه به زمان نوشتن «نه چندانزیبا، با هوشی متوسط» جواب دهم. چرکنویسها را که کنار بگذاریم، وقتی دیگر نوشتهنهایی شده بود حداقل سه بار فصلی را مینوشتم که به نظرم فصل آخر رمان بود. باوجود این، بار دیگر فصلی دیگر نوشته شد و در نهایت کار با نوشتن فصل 21 به پایانرسید، در حالی که به نظرم رمان باز هم میتوانست ادامه یابد. منظورم این نیست کهباید ادامه مییافت، بلکه میگویم میتوانست ادامه یابد. به نظرم در مورد خیلی ازرمانها، فیلمها و سریالها چنین اتفاقی میافتد و این خود دلیلی میشود برای آنناتمامی که حرفش را زدم. پارادوکسی که به آن اشاره کردم اما این است که در عین حالتو نمیتوانی رمان را ناتمام بگذاری. یعنی از ویژگیهای درام این است که به پایانمشخصی برسد. من در این مورد حرفهای زیادی دارم و اصلا فکر میکنم یکی از اشکالاتبسیاری از کارها که این روزها با عنوان کارهای متفاوت، نوگرا و بعضا پستمدرنمعرفی میشوند همین است. منظورم این است که برخی پستمدرن بودن یک کار را همان تهنداشتن آن میدانند، در حالی که وقتی ما از قالب ادبی رمان حرف میزنیم ابدا ماجرابه این شکل نیست. رمان باید تمام شود، یعنی ته داشته باشد. پایان باز در نظر من بهاین شکل اتفاق میافتد که نویسنده بارها با خونسردی به خواننده القا میکند همهچیز تمام شده است، اما به یکباره مفر تازهای برای ادامه پیدا میشود و وقتی کارادامه مییابد، تازه خواننده متوجه میشود چه خوب که ادامه یافته، چه خوب که رمانمثلا جای 12 فصل 13 فصل دارد.
اغراق نمیکنید؟! این شیوه اکنونبیشتر در مورد سریالهای پر مخاطب به کار میرود. منظورم این است که معمولا فصلیاز سریالی ساخته میشود و اگر تهیهکننده ببیند به اصطلاح کارش گرفته است، یک فصلتازه به کار اضافه میکند و همین طور کار ادامه مییابد.
این مثال، مثال درستی نیست. ممکن است چنین اتفاقی بیفتد وحرف من تداعیکننده این باشد که به شیوه سریالی باید نوشت، اما واقعیت این است کهمن به عنوان رماننویس برآوردی از اقبال مخاطبان ندارم که چند فصل بنویسم وبعد بخواهم فصل تازهای اضافه کنم. تاجایی که شناخت دارم سریالهای خوب هم به این شکل ساخته نمیشوند، یعنی از ابتداقصهای وجود دارد و فصلبندی بر اساس قصه کلی اتفاق میافتد. با وجود این، به صورتکلی هم شیوه سریالی بد نیست. در واقع این اصطلاح که حالا در مورد رمان جعلش کردیمبا آن خونسردی نویسنده که در موردش حرف زدیم توازی میکند. مگر این نیست که تعلیقعنصر مهمی در یک رمان است؟ این تعلیق در سریالها هم به نسبت قدرت کار وجود دارد وکارگردان سعی میکند تا زدن ضربه نهایی بیننده را منتظر نگه دارد و عطشش را افزایشدهد.
خیلیها چنین دیدی ندارند، یعنیاساسا این رویکرد را خطرناک میدانند. تمسک جستن به شیوه سریالی ممکن است ارزش یککار هنری را تا حد ابزاری برای سرگرمی تنزل دهد. من اتفاقا میخواهم از این نقطهنظر به رمان شما بپردازم، چرا که برخی نقدها در مورد آن به این صورت است که شماسعی دارید به هر روشی مخاطبان خود را افزایش دهید. یعنی چیزی خوشایند مخاطببنویسید؛ همان کاری که بسیاری از سازندگان سریالها انجام می دهند.
نقد شما از نقطه نظر ارزش هنری قابل تامل است، اما نمیشودهمه تولیدات یک ژانر را به یک چوب راند. من از مخالفان نظرهایی مانند این هستم کهمثلا به صورت کلی سریال بد است و مثلا در مقابل، فیلم سینمایی خوب است. ضمن بحثهاییکه با برخی از افراد داشتهام شنیدهام که میگویند جای سریال، فیلم ببینید، امامن همیشه میگویم یعنی هیچ سریال خوبی وجود ندارد؟ وجود حتی یک سریال خوب میتوانددلیل کافی برای این باشد که شیوه سریالی به طور کلی بد نیست. بحث در واقع همان طورکه شما میگویی بر سر تنزل یک اثر، از اثر هنری به ابزاری برای سرگرمی است. هر چندمن رسالت سرگرم کردن را هم برای رمان، فیلم و سریال خوب قائل هستم، اما قطعا همهچیز این نیست. من از شما میخواهم دقیقا مصداق بیاورید که کجای رمان «نه چندانزیبا، با هوشی متوسط» صرفا برای خوشایند مخاطب نوشته شده است؟
به صورت جزئی شاید نشود مثالی آورد.حرف من بیشتر سر کلیت کار است. همان تعلیق و شیوه سریالی که عنوان کردید و واردکردن تعداد زیادی خرده روایت که به نظر میرسد در مواردی کارکرد چندان زیادیندارند و تنها چون روایتهای زیبایی هستند در متن گنجانده شده تا نظر خواننده راجلب کنند...
اگر تنها کارکرد این خرده روایتها همین باشد اتفاق بدینیست. به نظرم در این باره فهم مشترک داریم که تعلیق، عنصری اساسی در روایت است.این تعلیق به چه شکل به وجود میآید؟ قطعا تاخیری که خرده روایتها ایجاد میکنند،تعلیق آفرین است، هر چند همین تاخیر خود میتواند به اجرای شیوه نهایی که ما اینجاشیوه سریالی خواندیمش کمک کند. منظورم این است که امکانات تازهای در اختیارنویسنده قرار میدهد. ما یک رمان 200 صفحهای در دست داریم، با روایتی که برایخواننده جذاب است، یعنی این که خواننده دلش میخواهد بفهمد عاقبت شخصیتهایداستانی و اتفاقاتی که در جریان است چه میشود. در این بین به یکباره خرده روایتیظاهرا بیربط نوشته میشود؛ خرده روایتی که حتی ممکن است داستان را از ریتمبیندازد. من از واژه «ظاهرا» استفاده کردم تا بگویم در روش درست، نویسنده فقطظاهرا این کار را میکند، حال آن که وقتی خواننده 50 صفحه جلو میرود، میبیند آنخرده روایت اصلا بیربط نبوده. نویسنده یک طرح و توطئه چیده است که براساس آن نخروایت گم شده و این گمشدگی که در ادامه کشفی را به دنبال دارد، لذتی را برایخواننده به ارمغان میآورد. حتی همان از ریتم افتادن داستان هم کارکرد دارد. گفتیمبهترین نویسندگان، خونسردترین آنها هستند. نویسنده با خونسردی جلوی حرکت و کشفسریع را میگیرد. این شیوه اگر درست اجرا شود، لذت خواندن را دو چندان میکند.
شما بحثی فرمی را باز کردید و ادامهدادید. این فرمی که شما میپسندید در رمان «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» چگونهدر خدمت محتوای اثر قرار میگیرد؟
سوالاتی که شما مطرح میکنید ایجاب میکند بیشتر از کلیاتحرف بزنیم. کلیات چیزهای ثابتی هستند، یعنی قواعد کلی هستند برای نوشتن، فیلمساختن و ... اما از طرف دیگر مقولهای با عنوان تاریخمند بودن یک اثر هنری وجوددارد. تاریخمندی به این معناست که یک اثر هنری باید در خود ردپایی از دورهای کهدر آن خلق میشود داشته باشد. این به ویژه در مورد آثاری که داعیه اجتماعی و سیاسیبودن دارند برجستهتر است. منظورم دقیقا این است که خواننده یا حداقل منتقدی که دراثر ریز میشود باید بتواند بفهمد اثر در چه سده یا حتی دههای نوشته شده واتفاقاتی که در آن دوره رخ داده چقدر در آن نقش داشتهاند. این تاریخمندی تضادیبا ماندگاری یک اثر ندارد. مگر شعر حافظ به واسطه این که انتزاعی است، ماندگار شدهاست؟ بر عکس من فکر میکنم غزلهای حافظ کاملا انضمامی هستند، یعنی اگر حافظ درسدهای دیگر میزیست، به نوعی دیگر شعر میسرود. حافظ شناسان هم بر این مسالهتاکید دارند و برای شناخت بهتر شعرش اتفاقاتی را که در دوره حافظ و جغرافیای او رخمیدهند، بررسی میکنند. شعر از طرفی شعر است، یعنی بنیانهای تقریبا ثابتی دارد وعناصر شکلدهنده و دخیل در آن همان کلیات است. حالا این شعر در آن چارچوب احیاناکلیشهای چگونه قرار است تاریخمند باشد؟ قطعا اینجا همان بحث انطباق فرم و محتواپیش میآید، به این صورت که زمانه، استفاده از چه قالب و فرمی را ایجاب میکند.بعد وقتی قالب مشخص شد، با همان کلیات پذیرفته شده، نویسنده به ضرورت، شدت و ضعفعناصر دخیل را تنظیم میکند. نوعی محتوا ایجاب میکند قصه کشدار باشد، نوعی ایجابمیکند تعلیق زیادی ایجاد شود، نوعی ایجاب میکند داستان از ریتم بیفتد و.... توجهداشته باشید که «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» روایتگر دورهای است که میتوانآن را دوره نوعی یاس به دلیل اتفاقات سیاسی و اجتماعی دانست. خیلی از آدمها دراین دوره، به ویژه آنها که در اتفاقاتی که رخ میدهد نوعی کنشگری دارند، تسلطی برزندگی خود ندارند. اقتصاد به هم ریخته است، بیکاری بیداد میکند، ارزشهای اجتماعیدر حال تغییر هستند، خیابانها شلوغ است و.... این موارد باید خود را در داستاننشان دهند که تاریخمندیاش برقرار باشد. با وجود این، وقتی از قالب ادبی رمانبهره میجوییم کاری متفاوت از روزنامهنگاران و گزارشگران انجام میدهیم. همه آنچیزها که گفتم وجود دارد و رماننویس میخواهد در عین حال که وجود آنها را به رخمیکشد، نوشتهاش گزارشی صرف از آن اوضاع و احوال و دوره تاریخی نباشد.
و شما در «نه چندان زیبا، با هوشیمتوسط» با استفاده از نوعی رئالیسم وهمی این کار را انجام میدهید...
«نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» استفاده زیادی از کلان روایتهامیکند. کسانی هستند که منظور مرا دنبال میکنند، اما بدون اشاره به کلان روایتها.من در این کار تلاش کردم نوعی توازی بین کلان روایتها که کاملا عریان هستند و آناتفاقات شحصیتر که با وهم درآمیختهاند، ایجاد کنم. به نظرم اگر این توازی برقرارنشود، یک رمان به بیراهه میرود یا مرامنامه سیاسی میشود، یعنی شبنامه یاروزنامه یا در دام نوعی برخورد انتزاعی با اتفاقات میافتد که ردگیری اتفاقاتی راکه در زمانه خلق اثر رخ میدهد، مشکل میکند، یعنی تاریخمندی اثر را از بین میبرد...
تاریخمندی اثر را از بین میبرد یااین تاریخمندی کشف نمیشود؟
اگر اولی اتفاق بیفتد که ضعف نویسنده است و اگر دومی رخ دهدضعف منتقدان است. من حالا بیشتر حرفم سر اتفاق اول است، یعنی این که اگر عامیانهحرف بزنیم نویسنده و اثر در هپروت سیر میکنند. متاسفانه برخی گرایش به سیاستزداییاز داستان و شعر دارند. نویسندگان و شاعرانی هستند که میگویند مسائل اجتماعی وسیاسی چه ربطی به ما دارد و مثلا ما موضوعات کلیتری مثل عشق، انسانیت، اخلاق و...را بنمایه کار خود قرار میدهیم. دیدگاه این افراد البته صد در صد اشتباه است، نهبه واسطه پرداختن به عشق، اخلاق و... بلکه برای منفک کردن این موارد از سیاست،اجتماع، جغرافیا و به صورت کلی سپهری که زیر آن زندگی میکنند. اینها یا کلا بهدر بسته میخورند یا آثارشان مصارف سطحی پیدا میکند و اساسا ماندگار نیز نیستند.به هر حال من حرفم سر نوعی توازی میان واقعیتهای عریان سیاسی و اجتماعی و زیستشخصی افراد بود. در «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» تمام تلاشم همین بوده است و از آن جا که بر این باوربودم که عنصر وهم، در این داستان، به چند لایه شدن آن کمک میکند، به شدتِ استفادهاز آن افزودم. نظرم این است که شکست، آدمها را متوهم میکند، درست برعکسِ این نظرقالبی که پیروزی توهم میآورد.
عکس از فرزان قاسمی